Saturday, May 10, 2008

وقتی میام دانشکده با این همه خاطره تلخ و تنهایی،تو که نیستی انگار همه چیز هجوم میارن...
وجود بزرگ و پر محبت تو وقتی که نیست این حیاط کوچیک پر میشه از آدمای گستاخی که انگار می خوان منو ببلعن
چقدر آدمی میتونه دلبسته باشه....
ومن اینجا چه بسیار تو رو کم دارم
مامان چند روز دیگه میره و من مثل دیوونه ها شادی می کنم و تلاش بیهوده ای می منک واسه اینکه به روم نیارم که چقدر تو این مدت از مامان دور بودم و چقدر نادیدش گرفتم
_نگاه کن تو هیچ گاه پیش نرفتی،تو فرو رفتی...
(قسمتی از شعر فروغ که هیوا 2 بار این قسمتو برام خوند خیلی غیر مستقیم و من چه خوب احساس می کردم.........!!)

No comments: