Sunday, April 20, 2008

صدای همهمه بچه ها تو گوشم
صدای پایه صندلی که کشیده می شه روی زمین سرد سلف
و سکوت سنگین من که داره روی این صندلی خراب می شه
گذشته دور و مبهم من
آدمای دور
حرفهای دور
فاصله های دور
همه چی تو ذهنم قاطی می شود و من به همه چیز فکر می کنم الا به اینکه.....
واسه ا.ص پیامک میدم
به روال عادی زندگی برگشتم
روزهای پوچ و سیاه
زمانهای خاکستری
مثل وقتایی که نفس میکشی و دماغت می سوزه
مثل وقتایی که سرت سنگین و فقط می خوای یه جا بتمرگی

Wednesday, April 16, 2008

تمامی این روزهای روشن از آن تو
این روزهای سر به هوایی
این روزهای شاد و خوشحال....
این روزهای روشن بی فکری