در ساعت پنج عصر.
درست ساعت پنج عصر بود.
پسری پارچهی سفید را آورددر ساعت پنج عصر سبدی آهک،
از پیش آماده در ساعت پنج عصرباقی همه مرگ بود
و تنها مرگ در ساعت پنج عصر
باد با خود برد تکههای پنبه را هر سوی در ساعت پنج عصر
و زنگار، بذر ِ نیکل و بذر ِ بلور افشاند
در ساعت پنج عصر
.اینک ستیز ِ یوز و کبوتردر ساعت پنج عصر
.رانی با شاخی مصیبتباردر ساعت پنج عصر
.ناقوسهای دود و زرنیخدر ساعت پنج عصر.
کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردنددر ساعت پنج عصر
در هر کنار کوچه، دستههای خاموشیدر ساعت پنج عصر
و گاو نر، تنها دل ِ برپای ماندهدر ساعت پنج عصر.
چون برف خوی کرد و عرق بر تن نشستشدر ساعت پنج عصر
.چون یُد فروپوشید یکسر سطح میدان رادر ساعت پنج عصر.
مرگ در زخمهای گرم بیضه کرددر ساعت پنج عصر
بیهیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر
.تابوت چرخداری ست در حکم بسترشدر ساعت پنج عصر
.نیها و استخوانها در گوشش مینوازنددر ساعت پنج عصر
.تازه گاو ِ نر به سویش نعره برمیداشتدر ساعت پنج عصر
.که اتاق از احتضار مرگ چون رنگین کمانی بوددر ساعت پنج عصر
.قانقرایا میرسید از دوردر ساعت پنج عصر
.بوق ِ زنبق در کشالهی سبز ِ راندر ساعت پنج عصر.
زخمها میسوخت چون خورشیددر ساعت پنج عصر
.و در هم خرد کرد انبوهی ِ مردم دریچهها و درها رادر ساعت پنج عصر.
در ساعت پنج عصر.
آی، چه موحش پنج عصری بود!
ساعت پنج بود بر تمامی ساعتها!
ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه!
لورکا.............