Wednesday, March 26, 2008

گذشته از دست رفته ام را در قاب تابلو های منقوش بر دیوار
گذشته از دست رفته ام را در سفالینه های شکسته
گذشته از دست رفته ام را در ساعت نقره ا ی ایستاده بر 7
گذشته از دست رفته ام را در اشکال سیاه تیز
گذشته از دست رفته ام را در دیوارهای بلند سنگی
میابم
من گم شده ام دراین خلوت بی حصار
.....
ک.ا :سکوت کردم و همه چیز خراب شد

صنع

و خواهرم که دوست گلها بود
و حرفهای ساده قلبش را
وقتی که مادر او را می زد
به جمع مهربان و ساکت آنها می برد
و گاه گاه خانواده ماهی ها را
به آفتاب و شیرینی مهمان می کرد
او خانه اش در آنسوی شهر است
او در میان خانه مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
در زیرشاخه های درختان سیب مصنوعیش
آواز های مصنوعی می خواند
و بچه های طبیعی می سازد....
(و چه تلخ و خاموشند این روزهای دیر و دور....
این روزهای بیگانه با من
این روزهای دور از کودکیم..........)