Wednesday, September 24, 2008

و چقدر همه چیز راحت و آسو ه است
وقتی در مکانی،فضایی هستی که همه چیز با توست و تو شبها را بی دغدغه می گذرانی...
وچشمانت را آرام و سبک بر هم می گذاری...
و چه فرق است میان خانه تو و خانه آن دیگری ...
تو که این روزها خسته تر از همیشه ای و من آن چیز پنهان همیشگی درتو را نمی دانم....

Sunday, September 21, 2008

خیلی وقت بود که منتظر بودم
می دونستم میاد با یه کوله پشتی بزرگ که پر از نوشته است...
اما فکرشم نمی کردم انقدر خسته،
انقدر دلتنگ
انقدر غمگین
حتی فکرشم نمی کردم که من اینجا همون باشم...
این ناتوانی ،این احساس ناتوانی آدمی رو از پا می اندازد
و هنوز غمی است میان چهره سوخته...
لعنتیییییییی...
خیلی وقته که نمی زاره بنویسم،حرف بزنم،کار کنم
خیلی وقته که این کلافگی منو از پا درآورده...

Monday, September 15, 2008

آدمها با شباهت نیست که به هم نزدیک میشن
آدمها با اعتماد است که به هم نزدیک میشن
شباهت فقط احساس نزدیکی میاره و نه هیچ چیز دیگه...!!!
واقعیت تو چشمای تو است یا تو چشمای من؟
آدمها به چند دسته تقسیم میشن دختر؟
آدمها 3 دسته ان...
دسته اول کسایی که مومن هستن
دسته دوم کسایی که مومن نیستن
دسته سوم کسایی که سوووووووت میزنن...!!