خیلی وقت بود که منتظر بودم
می دونستم میاد با یه کوله پشتی بزرگ که پر از نوشته است...
اما فکرشم نمی کردم انقدر خسته،
انقدر دلتنگ
انقدر غمگین
حتی فکرشم نمی کردم که من اینجا همون باشم...
این ناتوانی ،این احساس ناتوانی آدمی رو از پا می اندازد
می دونستم میاد با یه کوله پشتی بزرگ که پر از نوشته است...
اما فکرشم نمی کردم انقدر خسته،
انقدر دلتنگ
انقدر غمگین
حتی فکرشم نمی کردم که من اینجا همون باشم...
این ناتوانی ،این احساس ناتوانی آدمی رو از پا می اندازد
No comments:
Post a Comment