Thursday, February 12, 2009

امروز ازشون پرسیدم:اگه خدا بهتون میگفت همین الان یکی از آرزوهاتونو برآورده می کنم شما ازش چی می خواستید...؟
حنا در حین اینکه از بودن پوریا ذوق زده بود گفت : اینکه پوریا ارشد قبول شه...
پوریا در حین اینکه سعی می کرد مرد بودنش رو در پنهان کردن لبخندش به خاطر حنا نشون بده گفت : 100 میلیون می خواستم...
منم در همین حین که چشام از حدقه دراومده بود گفتم : یعنی فقط همین..؟
یعنی تمام چیزی که شما می خواید از این زندگی همینه؟پوریا تو فقط 100 میلیون؟حنا تو چرا واسه خودت آرزو نکردی؟
اونا به هم نگاهی کردن ، یه کم ریز ریز خندیدن و هیچی نگفتن...
و من در تمام طول راه توی مترو داشتم فکر می کردم اسم این چیه؟
رضایت؟قناعت؟عشق؟بزرگی؟نادانی؟سادگی؟...
سلام رویاهای دور و دراز من...

No comments: