Monday, December 1, 2008

دستاي دكتر تا مچ توي دهنم بود كه به ذهنم رسيد خيلي خوب شد كه پوپر فهميد نسبي گرايي همچين معنايي رو مي تونه داشته باشه،اونم اينه كه گاهي لغزش ها و انتقاد پذيري ها براي افزايش دانش با نسبي گرايي اشتباه گرفته ميشه...يه دفعه دادم رفت هوا ...دردش مثل درد گره خوردن رگاي اعصاب بود...بعد با خودم فكر كردم واقعا چه اهميتي داره آدم توي دندون پزشكي از زور درد رو به موت باشه و اون لحظه فكر كنه نسبي گرايي از نظر پوپر تا چه حد به حقيقت نزديكه؟
بعد ياد شعر حسين پناهي ميفتي
" بي شمار پدر شل از سگدو
بي شمار مادر كور از گريه
بي شمار كودك اسهالي بي سوت سوتك...
ما چرا مي بينيم؟
ما چرا ميفهميم؟
ما چرا مي پرسيم؟

No comments: