Wednesday, May 7, 2008

بعد از مدتها دیدن تو من رو اونقدر دربه در این گذشته لعنتی کرد که آرزو کردم کاش نمیو مدی
دیدن این همه سادگی تو منو دیوانه وار آشفته می کند
شنیدن حرفهای تو که همه از گذشته بود و چیزهایی که من می خواستم بشنوم همه از آینده
و ما چقدر دور بودیم
(ما از هم دوریم همونقدر که خدا به ما نزدیکه....!!! )
نمی دونم چرا تحمل آدما و درک این همه حرف بی دلیل برام سخت شده...
نمی دونم چرا کسی که بهش امید داشتم داره نا امید میشه...
و من چه منفورم....
وقتی سکوت می کنم!
وقتی ساعتها سکوت می کنم!

No comments: