بعد از مدتها دیدن تو من رو اونقدر دربه در این گذشته لعنتی کرد که آرزو کردم کاش نمیو مدی
دیدن این همه سادگی تو منو دیوانه وار آشفته می کند
شنیدن حرفهای تو که همه از گذشته بود و چیزهایی که من می خواستم بشنوم همه از آینده
و ما چقدر دور بودیم
(ما از هم دوریم همونقدر که خدا به ما نزدیکه....!!! )
نمی دونم چرا تحمل آدما و درک این همه حرف بی دلیل برام سخت شده...
نمی دونم چرا کسی که بهش امید داشتم داره نا امید میشه...
و من چه منفورم....
وقتی سکوت می کنم!
وقتی ساعتها سکوت می کنم!
No comments:
Post a Comment